تو غافل در انديشه سود ومال كه سرمايه عمر شد بايمال غبار هوى جشم عقلت بدوخت شموس هوس كشت عمرت بسوخت خبر دارى اى استخوان قفس كه جان تو مرغيست نامش نفس جومرغ از قفس رفت وبكسست قيد دكر ره نكردد بسعى تو صيد نكه دار فرصت كه عالم دميست دمى بيش دانا به از عالميست سكندر كه بر عالمى حكم داشت دران دم كه بكذشت عالم كذاشت ميسر نبودش كزو عالمى ستانند ومهلت دهندش دمى دل اندر دلارام دنيا مبند كه ننشست باكس كه دل برنكند سر ازجيب غفلت برآور كنون كه فردا نمانى بحسرت نكون طريقى بدست آر وصلحى بجوى شفيعى بر انكيز وعذرى بكوى كه يك لحظه صورت نبندد امان جو بميانه برشد بدور زمان | | |