يكى مر غيست اندر كوه يايه كه در سالى نهد جل روزخايه بحد شام باشد جاى اورا بسوى بيضه نبود راى اورا جوبنهد بيضه درجل روزبسيار شود از جثنم مردم نابديدار يكى بيكانه مرغى آيد از راه نشيند بر سر آن بيضه آنكاه جنان آن بيضه درزير آرد كه تاروزى از وبجه بر آرد جنانش برورد آن دايه بيوست كه ندهد هيج كس را آندنان دست جو جوقى بجه اوبر بر آرند بيكده روى دريكد يكر آرند در آيد زود مادر شان بيرواز نشيند بر سر كوهى سر افراز كند بانكى عجب ازدور ناكاه كه آن خيل بجه كردند آكاه دو بنيوشند بانك مادر خويش شوند از مرغ بيكانه بر خويش بسوى مادر خود باز كردند وزان مرغ دكر ممتاز كردند اكر روزى در ابليس مغرور كرفته زير برهستى تومعذور كه جون كردد خطاب خودبديدار بسوى حق شود زابليس بيزار | | |