صومعه عيسيست خوان اهل دل هان هان اى مبتلا اين درمهل جمع كشتندى زهر اطراف خلق ازضرير وشل ولنك واهل دلق بر درآن صومعه عيسى صباح تابدم اوشان رهاند ازجناح اوجوكشتى فارغ از اوراد خويش جاشتكه بيرون شدى آن خوب كيش جوق جوقى مبتلا ديدى نزار شسته بردر براميد وانتظار كفتنى اى اصحاب آفت ازخدا حاجت ومقصود جمله شد روا بى توقف جمله شادان درامان ازدعاى اوشدندى بادوان ازدر دل واهل دل آب حيات جند نوشيدى وواشد جشمهات آزمودى توبسى آفات خويش يا فتى صحت ازين شاهان كيش بازاين دررا رها كردى زحرص كرد هردكان همى كردى زحرص بردر آن منعمان جرب ديك ميدوى بهر ثريد مرده ريك جربش اينجا دانكه جان فربه شود كار نا اميد اينجا به شود | | |