كرترا عقلست كردم لطفها ورخرى آورده ام عام خررا عصا آنجينان زين آخرت بيرون كنم كز عصا كوش وسرت برخون كنم اندرين آخر خران ومردمان مى نيابند از جفاى تو امان يك عصا آورده ام بهر ادب هرخرى را كونباشد مستحب ازدهائى ميشود در قهر تو كازدهائى كشته در فعل وخو ازدهائى كوهئ توبى امان ليك بنكر ازدهاى آسمان اين عصا ازدوزخ آمد جاشنى كه هلا بكريز اندر روشنى ورنه درمابى تو دردندان من مخلصت نبود زدربندان من اين عصائى بوداين دم ازدهاست تانكوئى دوزخ يزدان كجاست هر كجا خواهد خدادوزخ كند اوج را برمرغ دام وفخ كند هم زدندانت برآيد دردها تابكوئى دوزخست وازدها يا كند آب دهانت را عسل كه بكوئى كه بهشتست وحلل ازبن دندان برو ياند شكر تابدانى قوت حكم قدر يس بدندان بى كنهانرا مكز فكر كن ازضربت نا محترز | | |