يكى از بزركان اهل تميز حكايت كند زابن عبد العزيز كه بودش نكينى در انكشترى فرومانده ازقيمتش مشترى بشب كفتى آن جرم كيتى فروز درى بود در روشنايى جوروز قضارا در آمد يكى خشك سال كه شد بدر سيماى مردم هلال جو درمردم آرام وقوت نديد خود آسوده بودن مروت نديد جو بيند كسى زهر دركام خلق كيش بكذرد آب شيرين بحلق بفرمود بفروختندش بسيم كه رحم آمدش بر فقير ويتيم بيك هفته نقدش بتاراج داد بدرويش ومسكين ومحتاج داد فتادند دروى ملامت كنان كه ديكر بدستت نيايد جنان شنيدم كه ميكفت باران دمع فروميدويدش بعارض جوشمع كه زشتست بيرايه بر شهريار دل شهرى از نا توانى فكار مراشايد انكشترى بى تكين نشايد دل خلق اندوهكين خنك آنكه آسايش مرد وزن كزيند بر آسايش خويشتن نكردند رغبت هنر بروران بشادئ خويش از غم ديكران | | |