عاشق بودهاست درايام بيش باسبان عهد اندرعهد خويش سالها دربند وصل ماه خود شاه مات ومات شاهنشاه خود عاقبت جويندة يابنده بود كه فرج از صبر زاينده بود كفت روزى يار او كامشب بيا كه به يختم ازبى تولوبيا درفلان حجره نشين نانيم شب تابيايم نيمشب من بى طلب مردقربان كر دونانهابخش كرد جون بديد آمد مهش اززيركرد شب دران حجره نشست آن كرم دار بر اميد وعده آن يار غار بعد نصف الليل آمد يار او صادق الوعدانه آن دلدار او عاشق ودرا فتاده خفته ديد اند كى از آستين اودريد كرد كانى جندش اندر جيب كرد كه توطفلى كيراين مى باز نرد جون سحراز خواب عاشق برجهيد آستين وكردكانهارا بديد كفت شاه ماهمه صدق ووفاست آنجه برمامى رسدآن هم زملست خوابرا بكذار امشب اى بدر يك شى بركوى بى خوابان كذر بنكر اينهارا كه مجنون كشته اند همجو بروانه بوصلت كشته اند | | |